موسیقی... شــــــــاید سکوت...

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سنتوری» ثبت شده است

دلنوشته 2+5

چادرحریرم را دوست دارم .. بهترین نوع چادر مشکی ست

نیم بوتهایم را دوست دارم.. از چرم اصل است!

پارچه ساتن اعلایی داشتم دادم برایم شیک تریم مانتو را دوختند!

خواستم روحیه ام را عوض کنم و بِدَر و یکم تفریح کنم.. رفتم ب جای خوش آب و هوایی یعنی همان سرچشمه خودمان!!

پنجشنبه شد دلم هوای پدر را کرد.. ب بهشت فاطمه رفتم

در خیابانهای آرام شهرم قدم زدم خرید کردم هوای مطبوعش را استشمام کردم آشناهایم را دیدم و هروقت اراده کردم سرم را ب آسمان بلند

کردم و از آبی زیبایش و از قدرت خالقم احساس غرور کردم!

.

.

امــــــــ...ــا دیگر نمیتوانم نمیخواهم.. نه چادر حریرم نه کفشهای زیبایم نه ساتن خیره کننده ام.. همه اشان حالم را بهم میزنند من استعفا

داده ام امضا میخواهم و عذرم را...

من از صبر خدایم ب ستوه آمده ام من دیگر زیباییها را نمیبینم من میخواهم فردا صب با دلهره از خواب بیدار شوم و وقتی ب بام خانه رفتم تا کمی

نرمش کنم آسمان شهرم را سیاه و زشت و ترسناک ببینم باچادر مشکی ام ب میان خاکها بیفتم و خاکی شوم ، کفشهایم پاره و بیرنگ شوند و

مانتوی دلخواهم خونین و چرکین!

من پدرم را ازدست دادم و ماههاست درآن روزها مانده ام و دیوانه..! اما آنها تک تک اعضای خانواده اشان را ازدست دادند همبازی و همکلاسی ها

یشان و فامیلشان و هنوز.. و هنوز دیوانه نشدند!!

من از این آرامش شهرم میخواهم کمی برای آنطرفتر ، آنسوی مرزها بردارم و ببرم

قیمتش چند؟ جانم برایش کافیست؟

من میخواهم کمی.. کمی و فقط کمی آنها را درک کنم،میشود؟

آنها طفل سه ماهه اشان را برای آسمان هدیه میکنن.. ما هنوز در فکر رنگ مانتوی تنگ دختر همسایه متعجب مانده ایم.. آن زیبایی کجا واین کجا!!!!


[ یکشنبه نوزدهم مرداد ۱۳۹۳ ] [ 19:12 ] [ MGN ]
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
miss mehrabian

5=2+2

این فیلمو تو سایت آپارات دیدم "آموزنــدست"  ; خونی ک ب پای اعتقاد ریخته میشه پرستیدنیه!

 

                                                                کلیک کنید!

 

 "کسانی که اجازه می‌دهند جهان یا بخشی از جهان برای‌شان برنامه بریزند، به هیچ یک از استعدادهای انسانی، جز استعدادی که میمون دارد،

نیازی ندارند!"..."    

جهان بینی و ایدئولوژی دکتر شریعتی ص215


,,
[ پنجشنبه بیست و ششم تیر ۱۳۹۳ ] [ 12:16 ] [ MGN ]
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
miss mehrabian

میــــــــــم مثل مــــ...ــرد

مخاطب خاص من!

.

یک وقت هایی فکر میکنم مرد بودن چقدر می تواند غمگین باشد.

هیچ کس از دنیای مردانه نمی گوید. هیچ

کسی از حقوق مردان دفاع نمیکند. هیچ انجمنی با پسوند «... مردان» خاص نمیشود.

مرد ها نمادی مثل رنگ صورتی ندارند. این روزها همه یک بلند گو دست گرفته اند و از

حقوق و دردها و دنیای زنان می گویند. در حالی

که حق و درد و دنیای هر زنی یکی از همین مردها است.

یکی از همین مردهایی که دوستمان دارند. وقتی

میخواهند حرف خاصی بزنند هول می شوند. حتی همان مرد هایی

که دوستمان داشتند ولی رفتند... یکی از

همین مرد های همیشه خسته.

از همین هایی که از 18 سالگی دویدن را شروع میکنند.

و مدام باید عقب

باشند. مدام باید حرص رسیدن به چیزی را بخورند. سربازی، کار، در آمد، تحصیل...

همه از مرد ها همه توقعی

دارند. باید تحصیل کرده باشند. پولدار، خوشتیپ، قد بلند، خوش اخلاق، قوی...

و خدا نکند یکی از اینها

نباشند... ما هم برای خودمان خوشیم! مثلا از مردی که صبح تا شب دارد برای در آمد

بیشتر برای فراهم کردن

یک زندگی خوب برای ما که عشقشان باشیم به

قولی سگ دو می زند، توقع داریم که شبش بیاید زیر پنجره مان ویالون بزند و از مردی که زیر

پنجره مان ویالون می زند توقع داریم

که عضو ارشد هیات مدیره ی شرکت

واردات رادیاتور باشد. توقع داریم همزمان دوستمان داشته باشند،

زندگی مان را تامین کنند، صبور باشند و

دلداریمان بدهند، خوب کار کنند و همیشه بوی خوب بدهند و زود به زود سلمانی بروند

و غذاهای بد مزه مارا با

اشتیاق بخورند و با ما مهمانی هایی که دوست داریم بیایند و هر کسی را

که ما دوست داریم دوست داشته

باشند و دوست های دوران مجردیشان را فراموش کنند و نان استاپ توی

جمع قربان صدقه مان بروند و هیچ زن

زیباتری را اصلا نبینند و حتی یک نخ هم سیگار نکشند!

مرد ها دنیای غمگین صبورانه ای دارند. بیایید قبول

کنیم. مرد ها صبرشان از ما بیشتر است.

وقت هایی که داد میزنند وقت هایی هم که توی خیابان دست به یقه

می شوند وقت هایی که چکشان پاس نمیشود

وقت هایی که جواب اس ام اس شب به خیر را نمیدهند وقت

هایی که عرق کرده اند وقت هایی که کفششان کثیف است

تمام این وقت ها خسته اند و کمی غمگین. و ما

موجودات کوچک شگفت انگیز غرغروی بی طاقت را دوست دارند.

دوستمان دارند و ما همیشه فکر میکنیم که

نکند من را برای خودم نمیخواهد برای زیبایی ام میخواهد،

نکند من را برای شب هایش میخواهد؟ نکند من را

برای چال روی لپم میخواهد؟ در حالی که دوستمان دارند؛

ساده و منطقی... مرد ها همه دنیایشان همین

طوری است. ساده و منطقی... درست بر عکس دنیای ما.

بیایید بس کنیم. بیایید میکرفون ها و تابلو های

اعتراضیمان را کنار بگذاریم. من فکر میکنم مرد ها،

واقعا مرد ها، انقدر ها ک داریم نشان میدهیم بد نیستند.

مردها احتمالا دلشان زنی میخواهد ک کنارش آرامش داشته باشند.

فقط همین. کمی آرامش در ازای همه

فشار ها و استرس هایی ک برای خوشبخت کردن ما تحمل میکنند.

کمی آرامش در ازای قصر رویایی ک ما

طلب میکنیم... بر خلاف زندگی پر دغدغه ای ک دارند، تعریف مردها از خوشبختی

خیلی ساده است.

میم مثل مرد ..

 

پ.ن: از دوستانی ک در پست قبلی برام نظر گذاشتن صمیمانه تشکر میکنم، اینکه آدم شش همراه مجازی متشخص و خوب داشته باشه نعمت

بزرگیه! برای پست قبل رمز گذاشتم ب این دلیل ک مابقی هایی ک سرسری رد میشند همون برای رد شدن هستند! و برای حرفایی ک زدم ارزش

فوق العاده ای قائلم.. فقط چند نکته بگم ک 1. بنده خودم کناره گیری کردم ب دلیل مسائلی ک با اعتقادات من جور در نمیومد و ترجیح دادم ک

موقتا.. 2. نا امید نیستم ب این دلیل ک همیشه گفتم من معنی مشکل رو نمیفهمم و از نظر من اونایی ناامیدن ک در این شهر پست و مقامی

دارند و فکر میکنن این مقام همیشگیست! چرا ک اگ ذره ای ب اون بالاسری امید و یا اعتقاد داشتن ب اون میز دلخوش نبودن! 3

.من اهل جنگیدن نیستم اونقدری ک آرومیم اینو ثابت میکنه.. وبا همین آرامشم همه چیزو قدم ب قدم بدست اوردم و معتقدم یک انسان وارسته

تنها برای آرامش ابدی تلاش میکنه چه بسا گمنام باشه نه مانند بنرهای تقدیروتشکر!

4.من همیشه و همه جا ب همین رکی و با همین صداقتم حرف زدم حالا برام مهم نبود ک فلانی ک دارم ازش حرف میزنم رئیس فلان منطقست

شاید بعدا بهش احتیاج داشته باشم یا مبادا منو برکنار کنه!وب خاطر همین صداقتم سال گذشته پس از انتشار کتاب راز ماندگاری جز برگزیدگان

شدم و اینهمه استقبال شد! من خودم هستم .. خـــــــودِ خودم!

زندانی عزیز آهنگ ابی پایین صلوات"Ava" رو کلیک و بعد گوشه صفحه Allow now رو بزنید!

ودر آخر اینک ب حرفاتون خیلی فکر کردم  ارزش فکر کردن داشت.رنگ آبی برای شما ک آسمانی می اندیشی..سپاس


[ شنبه بیست و یکم تیر ۱۳۹۳ ] [ 12:51 ] [ MGN ]
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
miss mehrabian

سه شنبه بازاره هااااا...

ســـنتـــــــــــــــوری - سه شنبه بازاره هااااا...

امروز برای اولین بار رفتم سه شنبه بازار ببینم اینهمه ازش حرفه چه خبره!؟

از اونجا که سه شنبه بازار نزدیک خونه آیندمونه و من خوشحال چون دوسدارم به مرکز خریدی چیزی نزدیک باشم پامو که گذاشتم اونجا اولین چیزی که یکی

از فروشنده ها بهم گفت: حاج خانوم هفته دیگه بیاید جای قبلی دیگه سه شنبه بازار اینجا نیستا! 

من:|:|

فروشنده:/../

هوا:////////..........||||||||(این یعنی یه ذره از اینور باد میومد یذره از اونور!)

از اول تا آخر سه شنبه بازار من همش در حال سلام علیک با این و اون بودم(چقد شهرت و محبوبیت دردسر سازه... والا بخدا!!)

البته کلا خونسار این شکلیه اگه بخای بری یرب بیرون سریع کارتو انجام بدی بیای ..عمرا بتونی رکوردی کمتر دوساعت بزنی!!

خلاصه طی تحقیقات من و نظر سنجی امروز من مردم به دودلیل میان سه شنبه بازار اولی بخاطر مواد غذایی و قیمت متعادل اون و دومی که اکثرا نظرشون

این بود بعنوان جای تفریح!

.. ومن باز هم عمیقا رفتم توفکر...

....

الان دارم فکر میکنم

....

کاش تو زمستون خونسار یه تغییر و تحولی ایجاد میشد.. مثلا پیست یخ و برف.. تله کابین!(همون طرحی که.. لا اله الا الله.. چی بگم) مجموعه فرهنگی

تفریحی بکر و تداوم تئاتری که من اخیرا رفتم و دیدم که به کارگردانی آقای دادگستر و بازی بی نظیرآقای افسر بود و واقعا حرفه ای کار شده بود و من یبار دیگه

به هنرمندان شهرم افتخار کردم و جلوی مهمانم کلی سینه سپر کردم .




پی نوشت: بچه ها مچکریم

پی نوشت: مردم ما تو این مساله آگاهی ندارن یا شاید خیلی کم به تئاتر یا.. رفتن و اینجا هنوز فرهنگ سازی نشده که تا برنامه تموم میشه بابا زود پا نشید

که مبادا تو ترافیک گیر کنید و یکم معطل شید لای در گیر میکنید بعضیا که میونبرم بلدن از اون درا میرن که نباید برن!

لطفا بایستید همینطور که اشک شوق تو چشاتونه دستاتونو بیارید بالا و یکی کف ..چند ثانیه مکث.. کف دومی..مکث.. سومی و حالا پشت هم بزنید

به افتخار نخبگان هنر قشنگ تئاتر خوانسار



همینجوری:یادمان باشد که زمان ما محدود است.. پس زمانمان را بازندگی کردن در زندگی دیگران هدر ندهیم.

استیو جابز




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
miss mehrabian

مژده ای دل که ....!!!

ســـنتـــــــــــــــوری - مژده ای دل که ....!!!

یه خبر خوب واسه مردم شهرم دارم که آخر برنامه میگم!

............!!

................!!

......................!!!

( دل تو دلمون نبود واسه شنیدن این خبر خوب)

(مجبور شدیم کل برنامه رو پای جعبه ی جادویی بشینیم!)

خب میخام این مژده رو به مردم شهر خوانسار بدم که زمین هایی خریداری شده که قراره این زمین ها ساخته بشه و....

1500 تا فکر از مغزم عبور کرد:

احداث دانشگاه.. فضای سبز و تفریحگاه.. سینمـــــــا!!!!...

ح.و.ز.ه

همچنان که به افق نیگا میکردم با خودم میگفتم دختر خوب تو دیگه چقد ساده ای... و همونطور محو شدم!

.

.

.

پی نوشت: بهترین محله رو.. چی بگم..

پی نوشت: از ماست که بر ماست!!!!!!

پی نوشت: شهر عزیز و دوست داشتنی من، شرمنده که از دست من تهنا کاری بر نمیاد!

پی نوشت: شهر مذهبی من!!!!!!!!!!! جای هزینه زمین خریدن چه کارای خیری که... دست دوتا جوون که خونه ندارن.. هزینه ازدواج.. آزادکردن زندانیای باآبرو وبی گناه... هزینه تحصیل استعدادهایی که بنده میشناسمشون و نمیتونن برن دانشگاه.. و ............. اینا خدارو شاد میکنه نه اونایی که شما...

پی نوشت: مسئولین محترم به فکر باشید به فکر پاسخگویی در پیشگاه خداوند هم باشید نذارید این تعداد کم از جوونا و کسایی که موندند تا کاری بکنن ببــــــــــرن نفس کم بیارن و برن


زندگی زیباست اما عــــــــــــادلانه نیست.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
miss mehrabian

توبه

ســـنتـــــــــــــــوری - توبه


زاهدم برد به مسجد که مرا توبه دهد
توبه کردم که نفهمیده به جایی نروم!
                                                                (فاطمه زرین تاج)




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
miss mehrabian

سپاس

ســـنتـــــــــــــــوری - سپاس

سنتــــــــوری میگه:

به سلامتیه کسی که میشناستت و نوشته هاتو میخونه

به سلامتیه کسی که نمیشناستت اما نوشته هاتو میخونه

نه واسه اینکه همیشه از نوشته هات خوشش اومده..... نه

واسه اینکه بهت بفهمونه تهـــــــــــــنا نیستی...



پی نوشت: دمش گــــــــــــرم



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
miss mehrabian

اینبـــــــــار... نخنـــــــــد!

ســـنتـــــــــــــــوری - اینبـــــــــار... نخنـــــــــد!

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید،ارباب

نخند

به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری.

نخند

به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چندثانیه ی کوتاه معطلت کند.

نخند

به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه ی پیراهنش جمع شده.

نخند

به دستان پدرت،

به جاروکردن مادرت،

به همسایه ای که هرصبح نان سنگک می گیرد،

به راننده ی چاق اتوبوس ،

به رفتگری که درگرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد،

به راننده ی آژانسی که چرت می زند،

به پلیسی که سرچهارراه باکلاه صورتش رابادمی زند،

...

به مردی که روی چهارپایه می رود تا شماره ی کنتور برقتان را بنویسد،

به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته ودرکوچه ها جارمی زند،

به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد،

به پارگی ریزجوراب کسی در مجلسی،

به پشت و رو بودن چادر پیرزنی درخیابان،

به پسری که ته صف نانوایی ایستاده،

به مردی که درخیابانی شلوغ ماشینش پنچرشده،

به مسافری که سوارتاکسی می شود و بلند سلام می گوید،

...

به زنی که باکیفی بردوش به دستی نان دارد و به دستی چندکیسه میوه وسبزی،

به هول شدن همکلاسی ات پای تخته،

به مردی که دربانک ازتو می خواهد برایش برگه ای پرکنی،

...

نخند

نخند ، دنیا ارزشش را ندارد که تو به خردترین رفتارهای نابجای آدمها بخندی

که هرگز نمیدانی چه دنیای بزرگ و پردردسری دارند

آدمهایی که هرکدام برای خود وخانواده ای همه چیز و همه کسند!

آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا می کنند،

بارمی برند،

بی خوابی می کشند،

کهنه می پوشند،

جارمی زنند

جارو می زنند

سرما و گرما می کشند،

وگاهی خجالت هم می کشند،…….



پی نوشت: خیلی ســاده!



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
miss mehrabian