موسیقی... شــــــــاید سکوت...

۳ مطلب در دی ۱۳۹۱ ثبت شده است

ــســـنتوری

ســـنتـــــــــــــــوری - ــســـنتوری

«موسیقی صــــــــــــــــدای ـخداـست»

اینم ــســـنتور من:


حیف نیست سنتورم گوشه ی اتاقم افتاده باشه و هرچند وقت یبار من برم و باهاش ساز غمگین بزنم؟؟؟

حیف نیست؟؟؟

حرفه ای نیستم اما خیلی دوستدارم تو این ساز حرفه ای بشم و یروزی برم تو گروههای بزرگ کار کنم، البته سنتور به سبک نوین...خیلی هم پیگیر شدم که از همین استادان شهر خودمون(استاد غضنفری،آقای قربانی) کمک بگیریم و تو اداره ارشادی جایی کلاسش برگزار بشه اما نشد!!! کلاس نمیدند...

نمیشه کاری کرد؟

میرماااااااااا..........!!!!!!!!

بعد نگیـــــــــــد نخبه ی شهر ما کجا رفتااااااااااااا..........!!!!!!!!

میدونید چند نفر به من گفتند اگه کلاس برگزار بشه ما هم هستیم؟(حالا خدا کنه زیرش نزنند)

میدونید چقد بابای عزیــــــــزم دوست داشت من برم سنتور تخصصی یاد بگیرم اما نشد؟

خب ایها الناس یکی بفکر باشه دیگه..........

هیچ مسئولی که گذرش به وبلاگ من نمیخوره اما بگوششون برسونید....

وگرنه میـــــــــــــــــــرم ...

تهدیـــــــــــــد نیست که... در حد حرف گفتم...

اما اگه سنتورمو انقــــــــد غمگین ببینم واقعا برش میدارمو میرم اون یکی اتاق!!!

کوله بارم بر دوش

سفـــــــــری میباید

سفری بی همراه

گم شدن تا ته تنهـــــــــایی محض

ــســـازکمـ با من گفت:

هرکجا لرزیدی

از سفــــــــر ترسیدی

تو بگو از تـــــــــــهـ دل

من ــخـــــــــــــــدا را دارم

من و سازم چندیست که فقط با اویـــــــــــــــــیمـ.

موسیقی هنری بی انتهاست، هنری که گفتنی نیست، ادعا نیست، فقط بشنو و قضاوت کن.......

یروزی قرار بود با دوستان گروه موسیقی تو خونسار راه بندازیم خانم د؟ (نوازنده نی)کلی زحمت کشید این در اون در زد اما از بس سنگ انداختند نشد،مجـــــــوز ندادند و بعضی دوستان پراکنــــــــده شدند. خانم ش؟ و خانم ا؟ گیتاریست گروه، خانم ر؟ نوازنده دف، بنده ی حقیــــــــر نوازنده سنتور و دیگر دوستان..

نشد دیگه........ یعنی نشد ک بشه

کاش یروزی بشه...

شما چه سازی دوست دارین؟



,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
miss mehrabian

سفـــــــــره ـخالی

ســـنتـــــــــــــــوری - سفـــــــــره ـخالی

یاد دارم در غروبی سردِ سرد

میگذشت از کوچه ما دوره گرد

داد میزد کهنه ـخالی میخریم

ـجنس های دست دوم میخریم

کاسه و ظرف سفالی میخریم

گر نداری کوزه خالی میخریم

اشــــــک در ـچشـمـان بـابـا ـحلقه بست

عاقبت آهی کشید بغضش شکست

اول ماه است و نان در سفره نیست

ای ـخدا شکرت ولی این زندگیست؟

بوی نان ـتازه هوشش برده بود

اتفاقا مادرمـ  هم روزه بود

ـخواهرم بی روسری بیرون دوید

گفت آقا سفره ـخالی میخرید؟؟؟



,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
miss mehrabian

ـسُــکوـتـــــ

ســـنتـــــــــــــــوری - ـسُــکوـتـــــ

 سلام

نه اینکه دلم دل شده باشه اما برگشتم اینبار عمیق تر از قبل...

واسه خاطر پیامایی که بوی همدردی و ..

وقتی پیاماتونو خوندم اشک ریختم واسه اونایی که همدردی کرده بودن که اونام درد یتیمی رو کشیده بودن واسه اونایی که باوجود اینکه نمیشناختمشون اما حرفاشون به دل بی دلم نشست واسه اونایی که گفتن پا به پام اشک ریختن تو روزای...و...

کلی دلگیـــــرم واسه بچه های امام حسین که فردا چهل روز که باباشونو ندیدن که چه شبایی رو روز و چه روزایی رو شب کرده بودند با اسارت البته اسارت بی هدف وفقط جسمی...

کلی شرمنده شدم که اطراف من چقد دوست و آشنای بامحبت و بی ریا واسه حال من تلاش کردند و بچه های امام حسین چقد تنها و ..

پیاماتونو تایید نکردم آخه خیلی برام با ارزش بودند خواستم فقط تو صندوقچه ی دل بی دلم بمونه واسه روزای دلتنگی...

پدرم هر روز زودتر از آفتاب بیدار میشد و دیر تر از آفتاب به خونه میومد اونروز زودتر از آفتاب بیـــــــدار شد و دیگه هیچوقت نخوابید(گمان مبرید مردگان خفته اند) اون همیشه پیشمه حسش میکنم و برای اعتقادات ملکوتیش تلاش میکنم تا به نتیجه برسه...بابای مهربونم خیلی دوست دارم

یکی از دوستام پنجشنبه قبل که چهلم بود گفت این هفته اربعین بابای مژگان هفته بعد اربعین امام حسین هفته بعد اربعین آیت الله علوی و هفته بعد... وچه فانیست این بودنها و چه زیباست به گفته زینب (س) این رفتن ها... وچه درسها گرفتم تو این مدت که خدا کنه یادم نره و چه موارد حیرت انگیزی در مراسم ها دیدم که خدا کنه یادم نره وچه معجزه ها در حکمت الهی دیدم که خدا کنه یادم نره و چه خــــــــدایی دیدم که خدا کنه یادم نره...

«اِلهی و رَبّی مَن لی غَیرُک»

شاید یروز همه ی این حرفامو روشن و مفصل بگم که هرکدوم یه دنیا حرف داره که به همون خدایی که میپرستیم خدایی زندگی کردن خیلی سخته... چه ناآگاه گناهکاریم.. وقتی واسه غصه ای که تو دلته نیاز به سکوت داری،و فقط نگاه میکنی چه چیزایی که نمیبینی واسه همینه که میگند کمتر حرف بزن و بیشتر ببین و درک کن

«آنقدر فریادهایم را ـســــُکوـتــــ  کرده ام که اگربه چشمانم بنگرید ـکـَـر میشوید!»



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
miss mehrabian