ســـنتـــــــــــــــوری - ـسُــکوـتـــــ

 سلام

نه اینکه دلم دل شده باشه اما برگشتم اینبار عمیق تر از قبل...

واسه خاطر پیامایی که بوی همدردی و ..

وقتی پیاماتونو خوندم اشک ریختم واسه اونایی که همدردی کرده بودن که اونام درد یتیمی رو کشیده بودن واسه اونایی که باوجود اینکه نمیشناختمشون اما حرفاشون به دل بی دلم نشست واسه اونایی که گفتن پا به پام اشک ریختن تو روزای...و...

کلی دلگیـــــرم واسه بچه های امام حسین که فردا چهل روز که باباشونو ندیدن که چه شبایی رو روز و چه روزایی رو شب کرده بودند با اسارت البته اسارت بی هدف وفقط جسمی...

کلی شرمنده شدم که اطراف من چقد دوست و آشنای بامحبت و بی ریا واسه حال من تلاش کردند و بچه های امام حسین چقد تنها و ..

پیاماتونو تایید نکردم آخه خیلی برام با ارزش بودند خواستم فقط تو صندوقچه ی دل بی دلم بمونه واسه روزای دلتنگی...

پدرم هر روز زودتر از آفتاب بیدار میشد و دیر تر از آفتاب به خونه میومد اونروز زودتر از آفتاب بیـــــــدار شد و دیگه هیچوقت نخوابید(گمان مبرید مردگان خفته اند) اون همیشه پیشمه حسش میکنم و برای اعتقادات ملکوتیش تلاش میکنم تا به نتیجه برسه...بابای مهربونم خیلی دوست دارم

یکی از دوستام پنجشنبه قبل که چهلم بود گفت این هفته اربعین بابای مژگان هفته بعد اربعین امام حسین هفته بعد اربعین آیت الله علوی و هفته بعد... وچه فانیست این بودنها و چه زیباست به گفته زینب (س) این رفتن ها... وچه درسها گرفتم تو این مدت که خدا کنه یادم نره و چه موارد حیرت انگیزی در مراسم ها دیدم که خدا کنه یادم نره وچه معجزه ها در حکمت الهی دیدم که خدا کنه یادم نره و چه خــــــــدایی دیدم که خدا کنه یادم نره...

«اِلهی و رَبّی مَن لی غَیرُک»

شاید یروز همه ی این حرفامو روشن و مفصل بگم که هرکدوم یه دنیا حرف داره که به همون خدایی که میپرستیم خدایی زندگی کردن خیلی سخته... چه ناآگاه گناهکاریم.. وقتی واسه غصه ای که تو دلته نیاز به سکوت داری،و فقط نگاه میکنی چه چیزایی که نمیبینی واسه همینه که میگند کمتر حرف بزن و بیشتر ببین و درک کن

«آنقدر فریادهایم را ـســــُکوـتــــ  کرده ام که اگربه چشمانم بنگرید ـکـَـر میشوید!»